نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

عشق زندگی

اولین نون گرفتن نیکی

یه روز هانیه با دوچرخه رفت نون بخره خیلی هم مثلا ناراضی بود که داره میره البته به ظاهر نیکی از اون روز گیر داد که منم خودم برم نون بخرم هر چی توضیح دادم که نیکی جان تو هم اندازه اون شدی میری گوش نکرد یه روز از بیرون میومدیم از دهنم پرید بریم نون بگیرم نیکی گریه گریه که تو برو خونه من میرم نونوایی خلاصه که نیکی رو سرکوچه نونوایی پیاده کردم و نگاه کرد که من دنبالش نرم وقتی حسابی دور شد دنبالش رفتم نیکی رفت نونوایی و نون گرفت و اومد بیرون چه لحظه باشکوهی بود اونقد حس غرور داشت که نگو و نپرس بعد به من گفت شما با ماشین برید و من خودم میام گفتم باشه یه کم نگاه کرد  دور و برش رو راه خونه رو پیدا نکرد به من گفت با یه ...
17 مرداد 1395

شب قدر

یه خاطره بگم از شب قدر سومین شب قدر بود . نیکی گفت بچه ها میرن مسجد ما هم بریم خیلی دلم نبود که بریم چون نمیتونم کنترلشون کنم . ساعت 11 شب بود و بچه ها همچنان مشعول بدو بدو دور خونه و شیطونی. دیدم به حرف بابابشون گوش نمیدن الانه که باباشون عصبانی بشه پاشدم گفتم بریم مسجد بچه ها خوشحال دویدن و کفش پوشین  و بماند که نکی پایین بلوک خورد زمین بسکه هول میدوید و دستاش تمام خونی شد . رفتیم تو حیاط مسجد همه داشتن دعای جوشن کبیر رو میخوندن نیکی دنبال دوستاش منم یه کم نشستم و بعد دیدم دیر شد اومدنشون بلند شدم دنبالشون گشتن تو اون شلوغی هی پیداشون میکردم هی گم میشدن آخرش یه جا نشستم و گفتم دوستات میان از اینجا رد شن ما میبینمشون قبول نکرد...
17 مرداد 1395

تولد

به نیکی میگم دوست دارم امسال تولدتون رو با هم بگیرم همه دوستاتون جمع بشن و بازی کنید نیکی همش تو فکر اینه که یه جوری خاص باشه میگه نه تولدمون جدا باشه من لباس عروس بپوشم میگم باشه پس اول تولد نیکان هستش چند ماه بعدش وقتی برف بیاد تولد توست میگه نه وقتی تولد نیکان شد تولد منم باشه من عروس میشم نیکان داماد ولی وقتی تولد خودم شد تنهایی تولد میگیرم واسه نولد پارسالش کلی هزینه کردم که لباس پرنسس قرمز بدوزم فقط و فقط تو تولدش پوشید ماه دیگه عروسی داریم گفتم سالم بمونه که تو مراسم بپوشهاونقدر خونه پوشید و قر داد و هی دسته گل به دست تو اتاق چرخید که نخ کش شد   ...
17 مرداد 1395

خخخخخخخخخ خ

نیکان خ رو نمیتونه خوب تلفظ کنه بعضی وقتا میگفتم نکنه توش این رویه تثبیت بشه و همینجوری حرف بزنه هرچند خیلی خیلی شیرین و دوست داشتنیه مثلا کلمه هایی رو که اولشون خ داره تلفظ نمیکنه به خربزه میگه اربزه یا خوابم میاد میگه آبم میاد یه مدت گیر داده بودم بگو خر میگفت ار یا خیلی با دقت میخواست بگه میگفت ارخ جدیدا یه کم بهتر شده ولی بازم پسر شیرین زبونم  کلمه ها رو قاطی پاتی میگه و شدیدا دنباله روی نیکی هستش به طوری که حرف اون رو قبول میکنه اما حرف من رو نه حتی سر کلاس رفتن میگم نیکی میره پیش دبستانی و تو پیش من بمون یا ببرمت مهد کودک . کلی گریه میکنه من برم پیش نیکی بشینم  با وجودیکه خیلی هم از نیکی کتک میخوره اما باز گاهی حس...
17 مرداد 1395

سلاااااام

راستش سرم به کارهای روزمره گرمه و به بچه ها . ماشاله هر دو شیطون شدن و یه بهونه ای شد که دیر به دیر به وبلاگ سر بزنم ولی دختر دوست قدیمی بابام (نسیم نوید)که خودش نویسنده هفته نامه هستش یه سر به وبلاگم زد و کلی مشوقم شد که دوباره از سر بگیرم مرسی نسیم جان امیدوارم این مطلب رو بخونی و تشکر من به دست مهربونت برسه ...
17 مرداد 1395
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد